دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار

دلم سیاه شد از شعر و مدح بیهوده همی ز هر چه نه شرع است یارب استغفار
بزرگوار خدایا تو را زبان نبود اگر ز فضل تو سودی طلب کند عطار
تو گفته‌ای که نه زان آفریده‌ام خلقی که تا بر ایشان سودی بود مرا نهمار
ولیک از پی آن آفریدم ایشان را که بر خدایی من سودشان بود بسیار
زیان ما مطلب چون ز ما زیان تو نیست که نیست سود تو اندر زیان ما ناچار
قوی بکن من دل مرده را به زندگیی که مرده‌ام من مسکین به زندگی صد بار
کسی که یاد کند در دعای خیر مرا به فضل خود همه حاجات او به خیر برآر