عشق چیست از خویش بیرون آمدن
|
|
غرقه در دریای پر خون آمدن
|
گر بدین دریا فرو خواهی شدن
|
|
نیست هرگز روی بیرون آمدن
|
ور سر کم کاستی دارای در آی
|
|
زانکه اینجا نیست افزون آمدن
|
لازمت باشد اگر عاشق شوی
|
|
ترک کردن عقل و مجنون آمدن
|
از ازل آزاد گشتن وز ابد
|
|
محرم سر هم اکنون آمدن
|
چون توان بودن به صورت بارکش
|
|
پس به معنی فوق گردون آمدن
|
سر بریده راه رفتن چون قلم
|
|
پا و سر افکنده چون نون آمدن
|
سرنگون رفتن درین دریای ژرف
|
|
پس نهان چون در مکنون آمدن
|
چون دهم شرحت همی گم بودگی است
|
|
محرم این بحر بیچون آمدن
|
تا ابد یکرنگ بودن با فنا
|
|
نی همی هردم دگرگون آمدن
|
چیست ای عطار کفر راه عشق
|
|
سست دین از همت دون آمدن
|