هر که درین دیرخانه مرد یگانه است
|
|
تا به دم صور مست درد مغانه است
|
ور به دم صور باهش آید ازین می
|
|
نیست مبارز مخنث بن خانه است
|
بر محک دیرخانه ناسره آید
|
|
هر که گمان میبرد که شیر ژیان است
|
در بن این دیر درس عشق که گوید
|
|
آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است
|
هر که دلی شاخ شاخ یافت چو شانه
|
|
سالک آن زلف شاخ شاخ چو شانهاست
|
بر سر جمعی که بحر تشنهی آنهاست
|
|
هرچه رود جز حدیث عشق فسانه است
|
عاشق ره را هزار گونه جنیبت
|
|
در پس و در پیش این طریق روانه است
|
عشق که اندر خزانهی دو جهان نیست
|
|
در بن صندوق سینه کنج خزانه است
|
چون رخ معشوق را نه شبه و نه مثل است
|
|
سلطنت عشق را نه سر نه کرانه است
|
چشمه و کاریز و جوی و بحر یک آب است
|
|
عاشق و معشوق و عشق هر سه بهانه است
|
ذره اگر بیعدد به راه برآید
|
|
ذره که باشد چو آفتاب عیان است
|
هر دو جهان دام و دانه است ولیکن
|
|
دیده و دل را وجود دام چو دانه است
|
تا که زبانم به نطق عشق درآمد
|
|
در دل عطار صد هزار زبانه است
|