هنگامی گلست ای به دو رخ چون گل خودروی
|
|
همرنگ رخ خویش به باغ اندر گل جوی
|
همرنگ رخ خویش تو گل یابی لیکن
|
|
همچون گل رخسار تو آن گل ندهد بوی
|
مجلس به لب جوی بر ای شمسهی خوبان
|
|
کز گل چو بنا گوش تو گشتهست لب جوی
|
از مجلس ما مردم دو روی برون کن
|
|
پیش آر مل سرخ و برون کن گل دو روی
|
باغیست بدین زینت آراسته از گل
|
|
یکسو گل دو روی و دگر سو گل یکروی
|
تا این گل دو روی همیروی نماید
|
|
زین باغ برون رفتن ما را نبود روی
|
بونصر تو در پردهی عشاق رهی زن
|
|
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی
|
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
|
|
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی
|
ما را ره کشمیر همیآرزو آید
|
|
ما ز آرزوی خویش نتابیم به یک موی
|
گاهست که یکباره به کشمیر خرامیم
|
|
از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوی
|
شاهیست به کشمیر، اگر ایزد خواهد
|
|
امسال نیارامم تا کین نکشم زوی
|
غزوست مرا پیشه و همواره چنین باد
|
|
تا من بوم از بدعت و از کفر جهان شوی
|
کوه و درهی هند مرا ز آرزوی غزو
|
|
خوشتر بود از باغ و بهار و لب مرزوی
|
خاری که به من در خلد اندر سفر هند
|
|
به چون به حضر در کف من دستهی شبوی
|
غاری چو چه مورچگان تنگ در این راه
|
|
به چون به حضر ساخته از سرو سهی کوی
|
مردی که سلاحی بکشد چهرهی آن مرد
|
|
بر دیدهی من خوبتر از صد بت مشکوی
|
بر دشمن دین تا نزنم بازنگردم
|
|
ور قلعهی او ز آهن چینی بود و روی
|
بس شهر که مردانش با من بچخیدند
|
|
کامروز نبینند در او جز زن بیشوی
|
تا کافر یابم، نکنم قصد مسلمان
|
|
تا گنگ بود، نگذرم از وادی آموی
|
از دولت ما دوست همینازد، گو ناز
|
|
بر ذلت خود خصم همیموید، گو موی
|