به جان تو که نیارم تمام کرد نگاه
|
|
ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه
|
از آنکه نرگس لختی به چشم تو ماند
|
|
دلم به نرگس بر شیفته شدهست و تباه
|
به روی و بالا ماهی و سروی و نبود
|
|
بدان بلندی سرو و بدین تمامی ماه
|
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر
|
|
ز چرخ ماه سوی چهرهی تو کرد نگاه
|
ز رشک چهرهی تو ماه تیره گشت و خجل
|
|
ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دو تاه
|
چراغ و شمع سپاهی و بر تو گرد شدهست
|
|
ز نیکویی و ملاحت هزارگونه سپاه
|
به مجلس اندر تا ایستادهای دل من
|
|
همیطپد که مگر مانده گردی ای دلخواه
|
نه رنج تو بپسندم نه از تو بشکیبم
|
|
در این تفکر گم گشتهام میان دو راه
|
ز گمرهی به ره آیم چو باز پردازم
|
|
به مدح خواجهی سید وزیر زادهی شاه
|
ابوالحسن علی فضل احمد آنکه ز خلق
|
|
مقدمست به فضل و مقدمست به جاه
|
بدو بنازد مجلس بدو بنازد صدر
|
|
بدو بنازد تخت و بدو بنازد گاه
|
به چشم همتش ار سوی آسمان نگری
|
|
یکی مغاک نماید سپاه و ژرف چو چاه
|
به رای و حزم جهان را نگاه تاند داشت
|
|
ولی نتاند دینار خویش داشت نگاه
|
چرا نتاند، تاند من این غلط گفتم
|
|
بدین عقوبت واجب شود معاذالله
|
نه هر که چیزی نکند از آن همینکند
|
|
که دست طاقتش از علم آن بود کوتاه
|
چرا نگویم کو را سخا همیگوید
|
|
که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه
|
کسی که نام و بزرگی طلب کند نشگفت
|
|
که کوه زر به بر چشم او نماید کاه
|
به خاصه آنکه به اصل و هنر چو خواجه بود
|
|
نگاه کن که نیایی شبیهش از اشباه
|
همه بزرگان کاندر زمین ایرانند
|
|
به آستانهی او بر زمین نهاده جباه
|
به همت و به سخا و به هیبت و به سخن
|
|
به مردمی که چنو آفریده نیست اله
|
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
|
|
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه
|
خدای در سر او همتی نهاده بزرگ
|
|
از آسمان و زمین مهتر و فزون صد راه
|
بسا کسا که گنه کرد و هیچ عذر نداشت
|
|
دل کریمش از آن کس نجست عذر گناه
|
در این دو مه که من اینجا مقیمم از کف او
|
|
به کام دل برسیدند زایری پنجاه
|
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
|
|
که کرد بیبنه آید هزیمت از بنگاه
|
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من
|
|
به ناز پوشد توزی و صدرهی دیباه
|
به صره زر به هم کردم و به بدره درم
|
|
همیروم که کنم خلق را ازین آگاه
|
به راه منزل من گر رباط ویران بود
|
|
کنون ستارهی خورشید باشدم خرگاه
|
چنین کنند بزرگان، ز نیست هست کنند
|
|
بلی، ولیکن نه هر بزرگ و نه هر گاه
|
همیشه تا نبود خوبکار چون بدکار
|
|
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه
|
همیشه تا به شرف باز برتر از گنجشگ
|
|
چنان کجا هنر شیر برتر از روباه
|
جهان متابع او باد و روزگار مطیع
|
|
خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه
|
به نیکنامی اندر جهان زیاد و مباد
|
|
بجز به نیکی نام نکوش در افواه
|