من پار دلی داشتم بسامان
|
|
امسال دگرگون شد و دگرسان
|
فرمان دگر کس همیبرد دل
|
|
این را چه حیل باشد و چه درمان
|
باری دلکی یابمی نهانی
|
|
نرخش چه گران باشد و چه ارزان
|
تا بس کنمی زین دل مخالف
|
|
وین غم کنمی بر دگر دل آسان
|
نوروز جهان چون بهشت کردهست
|
|
پر لاله و پر گل که و بیابان
|
چون چادر مصقول گشته صحرا
|
|
چون حلهی منقوش گشته بستان
|
در باغ به نوبت همیسراید
|
|
تا روز همهی شب هزار دستان
|
مشغول شده هر کسی به شادی
|
|
من در غم دل دست شسته از جان
|
ای دل، بر من باش یک زمانک
|
|
تا مدحت خواجه برم به پایان
|
خورشید همه خواجگان دولت
|
|
بوبکر حصیری ندیم سلطان
|
آن بارخدایی که در بزرگی
|
|
جاییست که آنجا رسید نتوان
|
همزانوی شاه جهان نشسته
|
|
در مجلس و بارگاه و بر خوان
|
در زیر مرادش همه ولایت
|
|
در زیر نگینش همه خراسان
|
سلطان که به فرمان اوست گیتی
|
|
او را چو پسر مشفق و بفرمان
|
هر پند کزو بشنود به مجلس
|
|
بنیوشد و مویی بنگذرد زان
|
داند که مصالح نگاه دارد
|
|
وان پند بود ملک را نگهبان
|
زو دوستتر اندر جهان ملک را
|
|
بنمای وگرنه سخن بدو مان
|
زین لشکر چندین به عهد خسرو
|
|
زو پیش که آورده بود ایمان
|
او را سزد امروز فخر کردن
|
|
کو بود نگهدار عهد و پیمان
|
پاداش همییابد از شهنشاه
|
|
بر دوستی و خدمت فراوان
|
هستند ز نیمروز تا شب
|
|
در خدمت او مهتران ایران
|
واو نیز به خدمت همیشتابد
|
|
مکروه جهان دور بادش از جان
|
ای بار خدای بلند همت
|
|
معروف به رادی و فضل و احسان
|
خواهنده همیشه ترا دعاگوی
|
|
گوینده همه ساله آفرینخوان
|
این عز ترا خواسته ز ایزد
|
|
وان عمر ترا خواسته ز یزدان
|
جاوید زیادی به شادکامی
|
|
شادیت برافزون و غم به نقصان
|
نوروز تو فرخنده و خجسته
|
|
کار تو چو کردار تو به دو جهان
|
کردار تو نیکوتر از تعبد
|
|
زیرا که نکو دینی و مسلمان
|
مخدوم زیادی و تو مبادی
|
|
از خدمت شاه جهان پشیمان
|