دی به سلام آمد نزدیک من
|
|
ماه من آن لعبت سیمین ذقن
|
با زنخی چون سمن و با تنی
|
|
چون گل سوری به یکی پیرهن
|
تازان چون کبک دری بر کمر
|
|
یازان چون سرو سهی در چمن
|
در شکن زلف هزاران گره
|
|
در گره جعد هزاران شکن
|
گفتم: چونی و چگونهست کار؟
|
|
گفت: به رنج اندرم از خویشتن
|
چون بود آن کس که ندارد میان
|
|
چون بود آن کس که ندارد دهن
|
از تو دل تو بربودم به زرق
|
|
وز تو تن تو بربودم به فن
|
جای سخن گفتن کردم ز دل
|
|
جای کمر بستن کردم ز تن
|
بر تن تو تا کی بندم کمر
|
|
وز دل تو تا کی گویم سخن
|
بر تو ستم کردم و روز شمار
|
|
پرسش خواهد بدن آن را ز من
|
خواجه کنون گوید کاین عابدست
|
|
عابد دینداری خواهد شدن ...
|
خواجه ابوبکر عمید ملک
|
|
عارض لشکر علی بن الحسن
|
آن ز بلا راحت هر مبتلی
|
|
وان ز محن راحت هر ممتحن
|
خدمت او نعمت و دفع بلاست
|
|
طاعت او راحت و رفع محن
|
خانهی او اهل خرد را مقر
|
|
مجلس او اهل ادب را وطن
|
هر که سوی خدمت او راست شد
|
|
راه نیابد سوی او اهرمن
|
خدمت او را چو درختی شناس
|
|
دولت و اقبال مر او را فنن
|
هر که بر او سایه فکند آن درخت
|
|
رست ز تیمار و ز گرم و حزن
|
یا رب چونانکه به من بر فتاد
|
|
سایهی او بر همه گیتی فکن
|
ای به همه خوبی و نیکی سزا
|
|
ای به هوای تو جهان مرتهن
|
بخت پرستیدن خواهد ترا
|
|
همچو وثن را که پرستد شمن
|
در خور آن فضل که خواهی ترا
|
|
دولت و اقبال دهد ذوالمنن
|
من سخن خام نگویم همی
|
|
آنچه همیگویم بر دل بکن
|
دیر نپاید که به امر ملک
|
|
گردی بر ملک جهان متمن
|
چاکر تو باشد سالار چین
|
|
خادم تو باشد میر ختن
|
بر در خانهی تو بود روز و شب
|
|
از ادبا و شعرا انجمن
|
صاحب در خواب همانا ندید
|
|
آنچه تو خواهی دید از خویشتن
|
ای به هنر چون پدر فاطمه
|
|
ای به سخا چون پسر ذوالیزن
|
جود، سپاهست و تو او را ملک
|
|
فضل عروسست و تو او را ختن
|
خواسته نزد تو ندارد خطر
|
|
ور چه بود خلق بر او مفتنن
|
آنچه ز میراث پدر یافتی
|
|
خوار ببخشیدی بی کیل و من
|
و آنچه خود الفغدی بردی به کار
|
|
با نیت نیکو و پاکیزه ظن
|
از پی علم و ادب و درس دین
|
|
مدرسهها کردی بر تا پرن
|
نام طلب کردی و کردی به کف
|
|
نام توان یافت به خلق حسن
|
ای گه انداختن تیر آز
|
|
زر تو اندر کف زایر مجن
|
مدح تو این بار نگفتم دراز
|
|
از خنکی خاطر و گرمی بدن
|
از تب، تاری و تبه کردهام
|
|
خاطر روشن چو سهیل یمن
|
چون من ازین علت بهتر شوم
|
|
مدحی گویم ز عمان تا عدن
|
چونان که گر خواهی در بادیه
|
|
سازی ازو ژرف چهی را رسن
|
در دل کردم که چو بهتر شوم
|
|
شعر به رش گویم و معنی به من
|
تا نبود بار سپیدار سیب
|
|
تا نبود نار بر نارون
|
تا چو شقایق نبود شنبلید
|
|
تا چو بنفشه نبود نسترن
|
شاد زی ای مایهی جود و سخا
|
|
شاد زی ای مایهی دین و سنن
|
بخشش زوار تو از تو گهر
|
|
خلعت بدخواه تو از تو کفن
|