اندر آمد به باغ باد خزان
|
|
گرد برگشت گرد شاخ رزان
|
رز دژمروی گشت و لرزه گرفت
|
|
عادت او چنین بود به خزان
|
رز چرا ترسد ای شگفت ز باد
|
|
چون نترسد همی رز از رزبان
|
باز رزبان به کارد برد رز
|
|
بچهی نازنین کند قربان
|
گرچه سر دست باد را زنهار
|
|
نرسد زو مگر به جامه زیان
|
جامه خوشتر بر تو یا فرزند
|
|
نی که فرزند خوشترست از آن
|
رز مسکین به مهر چندین گاه
|
|
بچه پرورد در بر و پستان
|
رفت رزبان سنگدل که دهد
|
|
مادران را ز بچگان هجران
|
ما غم رز چرا خوریم همی
|
|
خیز تا بادهها خوریم گران
|
ساقیا! بار کن ز باده قدح
|
|
بادهی چون گداخته مرجان
|
مطربا! تو بساز رود نخست
|
|
مدحت خواجهی عمید بخوان
|
خواجه بوسهل دادپرور و دین
|
|
کدخدای برادر سلطان
|
آن بزرگ آمده ز خانهی خویش
|
|
وز بزرگی بدو دهند نشان
|
دیده پیوسته در سرای پدر
|
|
زایران را و شاعران بر خوان
|
چشم او پر زمال و نعمت خویش
|
|
زو رسیده عطا بدین و بدان
|
همه تا کوشد، اندر آن کوشد
|
|
که دل غمگنی کند شادان
|
خدمت او همیکند همه کس
|
|
او کند باز خدمت مهمان
|
مجمع شاعران بود شب و روز
|
|
خانهی آن بزرگوار جهان
|
راست گویی جدا جدا هر روز
|
|
همه را هست نزد او دیوان
|
نامجویست و زود یابد نام
|
|
هر که را فضل باشد و احسان
|
هر که نیکو کند نکو شنود
|
|
گر ندانستهای درست بدان
|
خواجه را بیهده گرفته نشد
|
|
راه مردان و مهتران و ردان
|
همچنان کز ستارگان خورشید
|
|
خواجه پیداست از همه اقران
|
نزد او عرض او عزیزترست
|
|
از گرامی تن و عزیز روان
|
در جوانی بزرگنامی یافت
|
|
وین عجایب بود ز مرد جوان
|
تا هوا را پدید نیست کنار
|
|
تا فلک را پدید نیست کران
|
تا بخار از زمین شود به هوا
|
|
تا فرود آید از هوا باران
|
دولتش یار باد و بخت رفیق
|
|
رای او کارکرد زین دو میان
|
قسمش از مهرگان سعادت و عز
|
|
قسم بدخواه او بلا و هوان
|