هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان
|
|
که دل نبستم بر گلستان و لالهستان
|
کسی که لاله پرستد به روزگار بهار
|
|
ز شغل خویش بماند به روزگار خزان
|
گلی که باد بر او برجهد فرو ریزد
|
|
چرا دهم دل نیکو پسند خویش بر آن
|
مرا دلیست من آن دل بدان دهم که مرا
|
|
عزیزتر بود از دل هزار بار و ز جان
|
بتی به دست کنم من ازین بتان بهار
|
|
به حسن پیشرو نیکوان ترکستان
|
به زلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید
|
|
به روی و بالا ماه تمام و سرو روان
|
به زلفش اندر تاب و به تابش اندر مشک
|
|
به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان
|
به بر پرند و پرندش چو یاسمین سپید
|
|
به رخ بهار و بهارش چو روضهی رضوان
|
دهن چو غالیه دانی و سی ستارهی خرد
|
|
به جای غالیه، اندر میان غالیهدان
|
به من نموده، نشان دل مرا، به دهن
|
|
به من نموده، خیال تن مرا، به میان
|
چو وقت باده بود باده گیر و بادهگسار
|
|
چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان
|
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
|
|
نه وقت خدمت قاصر نه وقت ناز گران
|
اگر خدای بخواهد بتی چنین بخرم
|
|
ز نعمت ملک و دل بدو دهم بزمان
|
امیر عالم عادل محمد محمود
|
|
که حمد و محمدت او را سزد پس از سلطان
|
به عدل کردن و انصاف دادن ضعفا
|
|
خلیفهی عمر و یادگار نوشروان
|
به حرب کردن و پیروز گشتن اندر حرب
|
|
برادر علی و یار رستم دستان
|
کجا ز فضل ملکزادگان سخن گویند
|
|
امیر عالم عادل بود سر دیوان
|
در سرای سعادت سرای خدمت اوست
|
|
تو خادمان ملک را بجز سعید مدان
|
دلم فدای زبان باد و جان فدای سخن
|
|
که من بدین دو رسیدم بدین شریف مکان
|
مرا به خدمت او دستگاه داد سخن
|
|
مرا به مدحت او پایگاه داد زبان
|
سزد که حسان خوانی مرا که خاطر من
|
|
مرا به مدح محمد همیبرد فرمان
|
شگفت نیست گر از مدح او بزرگ شدم
|
|
که از مدیح محمد بزرگ شد حسان
|
چه ظن بری که تولا به دولت که کنم
|
|
که خانمان من از بر اوست آبادان
|
به طمع جاه به نزدیک او نهادم روی
|
|
چنانکه روی به آب روان نهد عطشان
|
همه گمان من آن بود کانچه طمع منست
|
|
عزیز کرد مرا از توافر احسان
|
به هفتهای به من آن داد ناشنیده مدیح
|
|
که نابغه به همه عمر یافت از نعمان
|
همیشه تا چو بر دلبران بود مرمر
|
|
همیشه تا چو لب نیکوان بود مرجان
|
همیشه تا چو دو رخسار عاشقان باشد
|
|
به روزگار خزان روی برگهای رزان
|
به کام خویش زیاد و به آرزو برساد
|
|
به شکر باد ز عمر دراز و بخت جوان
|
جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
|
|
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان
|
چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
|
|
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان
|
خجسته باد بر او مهرگان و دست مباد
|
|
زمانه را و جهان را بر او به هیچ زمان
|