در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین

جهان را به شمشیر هندی گرفت به شمشیر باید گرفتن جهان
شهان دگر باز مانده بدو بدادند چون سکزیان سیستان
ندادند و بستد به جنگی که خاک زخون شد در آن جنگ چون ارغوان
به تیغ او چنان کرد وایشان چنین چه گویی چنین به بود یا چنان
هم از کودکی بود خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان
به بدروز همداستانی نکرد که بازوش با زور بود و توان
بزرگی و نیکی نیابد هگرز کسی کو به بد بود همداستان
همه پادشاهان که بودند، زر به خاک اندرون داشتندی نهان
نبودی به روز و به شب ماه و سال جز اندیشه بر گنجشان قهرمان
خداوند ما را ز کس بیم نیست مگر ز آفریننده‌ی پاک جان
بدین دل گرفته‌ست گستاخوار به زر و به سیم اندرون خان و مان
ز بس توده‌ی زر که در کاخ او بهر کنج گنجی بود شایگان
کسی کو به جنگ آید آنجا ز جنگ چنان باز گردد که سرگشته خان
هر آن دودمان کان نه زین کشورست برآید همی دود از آن دودمان
همی تا به هر جای در هر دلی گرامی و شیرین بود سو زیان
همی تا ز بهر فزونی بود همیشه تکاپوی بازارگان
به شادی زیاد و جز او کس مباد جهان را جهاندار تا جاودان
بد اندیش او گشته در روز جنگ چو در کینه‌ی اردشیر اردوان
بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی درین خاندان