به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام
|
|
به کشتمند و به باغ و به بوستان برور
|
دویست پیل دمان پیش و ده هزار سوار
|
|
نود هزار پیاده مبارز و صفدر
|
همیشه رای بهیم اندرو مقیم بدی
|
|
نشسته ایمن و دل پر نشاط و ناز و بطر
|
چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود
|
|
چنانکه خیره شدی اندرو دو چشم فکر
|
چگونه حوضی چونانکه هر چه بندیشم
|
|
همیندانم گفتن صفاتش اندر خور
|
ز دستبرد حکیمان برو پدید نشان
|
|
ز مالهای فراوان برو پدید اثر
|
فرات پهنا حوضی به صد هزار عمل
|
|
هزار بتکدهی خرد گرد حوض اندر
|
بزرگ بتکدهای پیش و در میانش بتی
|
|
به حسن ماه ولیکن به قامت عرعر
|
دگر چو دیولواره که همچو دیو سپید
|
|
پدید بود سر افراشته میان گذر
|
درو درختان چون گوز هندی و پوپل
|
|
که هر درخت به سالی دهد مکرر بر
|
یکی حصار قوی بر کران شهر و درو
|
|
ز بتپرستان گرد آمده یکی معشر
|
بکشت مردم و بتخانهها بکند و بسوخت
|
|
چنانکه بتکدهی دارنی و تانیسر
|
نرست ازو به ره اندر مگر کسی که بماند
|
|
نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر
|
نهفتگان را ناجسته زان قبل بگذاشت
|
|
که شغل داشت جز آن، آن شه فریشته فر
|
کسی که بتکدهی سومنات خواهد کند
|
|
به جستگان نکند روزگار خویش هدر
|
ملک همی به تبه کردن منات شتافت
|
|
شتاب او هم ازین روی بوده بود مگر
|
منات و لات و عزی در مکه سه بت بودند
|
|
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر
|
همه جهان همی آن هر سه بت پرستیدند
|
|
جز آن کسی که بدو بود از خدای نظر
|
دو زان پیمبر بشکست و هر دو را آن روز
|
|
فکنده بود ستان پیش کعبه پای سپر
|
منات را ز میان کافران بدزدیدند
|
|
به کشوری دگر انداختند از آن کشور
|