در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان

به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام به کشتمند و به باغ و به بوستان برور
دویست پیل دمان پیش و ده هزار سوار نود هزار پیاده مبارز و صفدر
همیشه رای بهیم اندرو مقیم بدی نشسته ایمن و دل پر نشاط و ناز و بطر
چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود چنانکه خیره شدی اندرو دو چشم فکر
چگونه حوضی چونانکه هر چه بندیشم همی‌ندانم گفتن صفاتش اندر خور
ز دستبرد حکیمان برو پدید نشان ز مالهای فراوان برو پدید اثر
فرات پهنا حوضی به صد هزار عمل هزار بتکده‌ی خرد گرد حوض اندر
بزرگ بتکده‌ای پیش و در میانش بتی به حسن ماه ولیکن به قامت عرعر
دگر چو دیولواره که همچو دیو سپید پدید بود سر افراشته میان گذر
درو درختان چون گوز هندی و پوپل که هر درخت به سالی دهد مکرر بر
یکی حصار قوی بر کران شهر و درو ز بتپرستان گرد آمده یکی معشر
بکشت مردم و بتخانه‌ها بکند و بسوخت چنانکه بتکده‌ی دارنی و تانیسر
نرست ازو به ره اندر مگر کسی که بماند نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر
نهفتگان را ناجسته زان قبل بگذاشت که شغل داشت جز آن، آن شه فریشته فر
کسی که بتکده‌ی سومنات خواهد کند به جستگان نکند روزگار خویش هدر
ملک همی به تبه کردن منات شتافت شتاب او هم ازین روی بوده بود مگر
منات و لات و عزی در مکه سه بت بودند ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر
همه جهان همی آن هر سه بت پرستیدند جز آن کسی که بدو بود از خدای نظر
دو زان پیمبر بشکست و هر دو را آن روز فکنده بود ستان پیش کعبه پای سپر
منات را ز میان کافران بدزدیدند به کشوری دگر انداختند از آن کشور