ای ملک گیتی، گیتی تراست
|
|
حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست
|
در خور تو وز در کردار تست
|
|
هر چه درین گیتی مدح و ثناست
|
نام تو محمود بحق کردهاند
|
|
نام چنین باید با فعل راست
|
طاعت تو دینست آن را که او
|
|
معتقد و پاکدل و پارساست
|
هر که ترا عصیان آرد پدید
|
|
کافر گردد اگر از اولیاست
|
از پی کم کردن بدمذهبان
|
|
در دل تو روز و شب اندیشههاست
|
سال و مه اندر سفری خضروار
|
|
خوابگه و جای تو مهد صباست
|
ایزد کام تو به حاصل کناد
|
|
ما رهیان را شب و روز این دعاست
|
تا سر آنان چو گیا بدروی
|
|
کایشان گویند جهان چون گیاست
|
ای ملکی کز تو به هر کشوری
|
|
بهرهی بی دینان گرم و عناست
|
گرد سپاه تو، کجا بگذرد
|
|
چشم مسلمانان را توتیاست
|
هر که وفادار تو باشد بطبع
|
|
هر چه امیدست مر او را رواست
|
وانکه دو تا باشد با تو به دل
|
|
تا دل فرزندان با او دو تاست
|
گر چه حریصی تو به جنگ ملوک
|
|
ور چه ترا پیشه همیشه وغاست
|
تیغ تو روی ملکان دیده نیست
|
|
طاقت پیکار تو ای شه کراست
|
هر که بنگریزد و شوخی کند
|
|
مستحق هر بدی و هر بلاست
|
میر ری از بهر تو گم کرده راه
|
|
ور چه به هر گوشهی ری رهنماست
|
جز در تو راه گریزیش نیست
|
|
آمدن او نه به کام و هواست
|
نعمت ایزد را شاکر نبود
|
|
گفت چنین نعمت زیبا مراست
|
کافر نعمت شد و نسپاس گشت
|
|
کافر نعمت را شدت جزاست
|
ایزد بگماشت ترا تا به تو
|
|
نعمت او کم شد و دولت بکاست
|
هیچ کسی را ز تو بد نامدهست
|
|
کو نه بدان و به بتر زان سزاست
|
حصن خداییست شها حصن تو
|
|
حصن تو دور از قدر و از قضاست
|
بستهی ایزد بود از فعل خویش
|
|
هر که به بند تو ملک مبتلاست
|
ملک ری از قرمطیان بستدی
|
|
میل تو اکنون به منا و صفاست
|
آنچه به ری کردی هرگز که کرد
|
|
یا به تمنا که توانست خواست
|
لافزنانی را کردی به دست
|
|
کایشان گفتند جهان زان ماست
|
شیر ندارد دل و بازوی ما
|
|
کوشش ما بر دل بازو گواست
|
روز مصاف و گه ناموس و ننگ
|
|
هر یکی از ما چو یکی اژدهاست
|
هر که به ما قصد کند پیش ما
|
|
زود جهد گر که عمد یا خطاست
|
از بن دندان بکند، هر که هست
|
|
آنچه بدان اندر ما را رضاست
|
اینهمه گفتند ولیکن کنون
|
|
گفته و ناگفتهی ایشان هباست
|
حاجب تو چون به در ری رسید
|
|
هیچ کس از جای نیارست خاست
|
همچو زنانشان بگرفتی همه
|
|
اشتلم ایشان اکنون کجاست
|
آنکه سقط گفت همی بر ملا
|
|
اکنون از خون جگر او ملاست
|
دار فرو بردی باری دویست
|
|
گفتی کاین در خور خوی شماست
|
هر که از ایشان به هوی کار کرد
|
|
بر سر چوبی خشک اندر هواست
|
بسکه ببینند و بگویند کاین
|
|
دار فلان مهتر و بهمان کیاست،
|
این را خانه به فلان معدنست
|
|
وان را اقطاع فلان روستاست
|
هیچ شهی با تو نیارد چخید
|
|
گر چه که با لشکر بیمنتهاست
|
تهنیت آوردن نزدیک تو
|
|
از قبل مملکت ری خطاست
|
تهنیت گیتی گویم ترا
|
|
زانکه همه گیتی چون ری تراست
|
گر چه نخواهد دل تو آن تست
|
|
هرچه بر از خاک و فرود از سماست
|
دانم و از رای تو آگه شدم
|
|
کاین ز توانگر دلی و از سخاست
|
هیچ ملک نیست در ایام تو
|
|
کان ملکی نز تو مر او را عطاست
|
خانهی بیدینان گیری همه
|
|
راست خوی تو چو خوی انبیاست
|
تو چو سلیمانی و ری چون سبا
|
|
حاجب تو آصف بن بر خیاست
|
نی نی این لفظ نیاید درست
|
|
معنی این لفظ نه بر مقتضاست
|
آصف تختی ز سبا برگرفت
|
|
تو ملکی کاو را صد چون سباست
|
معجزهی دولت تست او و باز
|
|
دولت تو معجزهی مصطفاست
|
دولت و اقبال و بقای تو باد
|
|
چندان کاین چرخ فلک را بقاست
|
گم باد از روی زمین آن کسی
|
|
کو را مهر تو ز روی ریاست
|