ز آفتاب جدا بود ماه چندین شب
|
|
همیدوید به گردون بر آفتاب طلب
|
خمیده گشته ز هجران و زرد گشته ز غم
|
|
نزار گشته ز عشق و گداخته ز تعب
|
چو آفتاب طلب نزد آفتاب رسید
|
|
نشاط کرد و طرب کرد و بود جای طرب
|
فرو نشست بر آفتاب و روشن کرد
|
|
به روی روشن او چشم تیرهی چون شب
|
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی
|
|
گذار کرد بدین درهمی دو روز و دو شب
|
ستارگان همه آگه شدند و ماه خجل
|
|
زعشق هرکه خجل شد ازو مدار عجب
|
بر آسمان شب دوشین نماز شام پگاه
|
|
فرو کشید بر آن روی او کبود قصب
|
برهنه گشتن روی مه از نقاب کبود
|
|
حلال کرد به ما بر حرام کردهی رب
|
اگر که دور شد از آفتاب ماه رواست
|
|
ز دور گشتن او تازه گشت ماه عرب
|
بدین طرب همه شب دوش تا سپیدهی بام
|
|
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب
|
نماز شام همه نیکوان به عید شدند
|
|
طرب کنان و تماشا کنان و خندان لب
|
بنفشه زلف من اندر میانشان گفتی
|
|
چو ماه بود و دگر نیکوان همه کوکب
|
ز دور هر که مر او را بدید پیر و جوان
|
|
به خوبتر لقبی گفت سیدا مرحب
|
به عید رفت به یک نام و بازگشت ز عید
|
|
نهاده خلق مر او را هزارگونه لقب
|
هوا هزار فزونست و مر مرا دو هواست
|
|
و زان دو دور ندانم شدن به هیچ سبب
|
هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی
|
|
هوای خدمت آن خواجهی بزرگ نسب
|
جلیل، عبدالرزاق احمد آنکه برش
|
|
ز جان عزیزترند اهل علم و اهل ادب
|
امید خدمت آن خواجه پشت راست کند
|
|
بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب
|
کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود
|
|
ز چنگ باز به منقار بر کشد مخلب
|
به روز معرکه با دشمن خدای، علی
|
|
به ذوالفقار نکرد آنچه او کند به قصب
|
گهی که علم افادت کند سجود کند
|
|
ز بس فصاحت او، پیش او، روان وهب
|
ستارگان همه خوانند نام او که بوند
|
|
به زیر مرکب او بر کواکب مثقب
|
چنانکه ماه همی آرزو کند که بود
|
|
مر اسب او را آرایش لگام و یلب
|
ز بیم جودش بخل از جهان هزیمت کرد
|
|
هزیمتی را افسون زننده گشت هرب
|
عطا فزون کند آنگه کزو شوی نومید
|
|
گناه بیش کند عفو، چون گرفت غضب
|
بزرگوار عطاهای او خطیبانند
|
|
همیکنند و بر هر کجا رسند خطب
|
گذر نیابد بر بحر جود او خورشید
|
|
اگر زمانه بدو اندر افکند زبزب
|
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان
|
|
چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب
|
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیند
|
|
برون نیاید هرگز ستارهشان ز ذنب
|
اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ
|
|
به وقت بار، عنا بر دهد به جای عنب
|
بدان زمین که بداندیش تو گذشته بود
|
|
عجب نباشد اگر تا ابد نروید حب
|
کلاه داری و دل داری و نسب داری
|
|
بدین سه چیز بود فخر مهتران اغلب
|
بر آسمان برینی به قدر وین نه عجب
|
|
عجبتر آنکه بدین قدر نیستی معجب
|
تو بحر جودی و خلق تو عنبر و نه شگفت
|
|
از آنکه زایش بحرست عنبر اشهب
|
اگر به نخشب باد سخاوت تو وزد
|
|
مکان زر بشود خاره بر که نخشب
|
چنانکه گر به حلب مجلس تو یاد کنند
|
|
سرشته مشک شود خاک بر زمین حلب
|
همیشه تا دو جمادی بود پس دو ربیع
|
|
بود پس دو جمادی رونده ماه رجب
|
همیشه تا نبود خانه زحل میزان
|
|
چنان کجا نبود برج مشتری عقرب
|
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
|
|
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب
|
خجسته بادت عید و چو عید باد مدام
|
|
همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب
|