نیلگون پرده برکشید هوا
|
|
باغ بنوشت مفرش دیبا
|
آبدان گشت نیلگون رخسار
|
|
و آسمان گشت سیمگون سیما
|
چون بلور شکسته، بسته شود
|
|
گر براندازی آب را به هوا
|
لوح یاقوت زرد گشت به باغ
|
|
بر درختان صحیفهی مینا
|
بینوا گشت باغ مینا رنگ
|
|
تا درو زاغ برگرفت نوا
|
مطرب بینوا نوا نزند
|
|
اندر آن مجلسی که نیست نوا
|
گر نه عاشق شدهست برگ درخت
|
|
از چه رخ زردگشت و پشت دو تا
|
باد را کیمیای سوده که داد
|
|
که ازو زر ساو گشت گیا
|
گر گیا زرد گشت باک مدار
|
|
بس بود سرخ روی خواجهی ما
|
خواجهی سید اسعد آنکه ازوست
|
|
هر چه سعدست زیر هفت سما
|
آنکه با رای او یکیست قدر
|
|
آنکه با امر او یکیست قضا
|
زیر تدبیر محکمش آفاق
|
|
زیر اعلام همتش دنیا
|
تا به دریا رسید باد سخاش
|
|
در شکستهست زایش دریا
|
کل جودست دست او دایم
|
|
وان دگر جودها همه اجزا
|
هرکه امروز کرد خدمت او
|
|
خدمت او ملک کند فردا
|
هر که خالی شد از عنایت او
|
|
عالم او را دهد عنان عنا
|
زایران را سرای او حرمست
|
|
مسند او منا و صدر صفا
|
هر که تنها شود ز خدمت او
|
|
از همه چیزها شود تنها
|
جز بدو سازوار نیست مدیح
|
|
جز بدو آبدار نیست ثنا
|
آفرین خدای باد بر او
|
|
کفرین را بلند کرد بنا
|
بابها گشت صدر و بالش ازو
|
|
که ثنا زو گرفت فر و بها
|
او کند فرق نیک را از بد
|
|
او شناسد صواب را ز خطا
|
خاطر من مگر به مدحت او
|
|
ندهد بر مدیح خلق رضا
|
گرچه دورم به تن ز خدمت او
|
|
نکنم بی بهانه رسم رها
|
هر زمان مدحتی فرستم نو
|
|
ای رساننده زود باش هلا
|
او سزاوارتر به مدح و ثناست
|
|
جهد کن تا رسد سزا به سزا
|
ای ستوده خوی ستوده سخن
|
|
ای بلند اختر بلند عطا
|
گر به خدمت نیامدم بر تو
|
|
عذرکی تازه رخ نمود مرا
|
تا ز درگاه تو جدا گشتم
|
|
هر زمانی مرا غمیست جدا
|
فرقت پردهی تو گشت مرا
|
|
پردهای بر دو دیدهی بینا
|
من به مدح و دعا ز دستم چنگ
|
|
گر بسنده کنی به مدح و دعا
|
تا نمازست مایهی ممن
|
|
تا صلیبست قبلهی ترسا
|
شادمان باش و بختیار و عزیز
|
|
جاودان، کامران و کامروا
|