خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
|
|
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
|
کار جنون ما به تماشا کشیده است
|
|
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
|
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
|
|
مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی
|
تو عهد کردهای که نشانی به خون مرا
|
|
من جهد کردهام که به عهدت وفا کنی
|
من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
|
|
با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی
|
گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی
|
|
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی
|
سر تا قدم نشانهی تیر تو گشتهام
|
|
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی
|
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
|
|
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی
|
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
|
|
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
|
شکرانهای که شاه نکویان شدی به حسن
|
|
میباید التفات به حال گدا کنی
|
حیف آیدم کز آن لب شیرین بذلهگوی
|
|
الا ثنای خسرو کشورگشا کنی
|
ظل اله ناصردین شاه دادگر
|
|
کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی
|
شاها همیشه دست تو بالای گنج باد
|
|
من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی
|
آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
|
|
وقت است اگر به دیدهی افلاک جا کنی
|