سر راهش افتادم از ناتوانی
|
|
وزین ضعف کردم بسی کامرانی
|
کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتا
|
|
که شوخی ندیدم بدین شخ کمانی
|
ز چشمی است چشم امیدم که هرگز
|
|
به کس ننگرد از ره سرگرانی
|
زبان از شکایت بر دوست بستم
|
|
ز بس یافتم لذت بیزبانی
|
نشان خواهی از وی، ز خود بینشان شو
|
|
که من زو نشان جستم از بینشانی
|
کسی داند احوال پیران عشقش
|
|
که پیرانه سر کرده باشد جوانی
|
به هجران مرا سهل شد دادن جان
|
|
که سخت است دوری ز یاران جانی
|
دریغا که از ماه رویان ندیدم
|
|
به جز بی وفایی و نامهربانی
|
شنیدن توان نغمهی ارغنون را
|
|
چو ساقی دهد بادهی ارغوانی
|
من و زخم کاری، تو و دل شکاری
|
|
من و جان سپاری، تو و جان ستانی
|
تو و عشوه کردن، من و دل سپردن
|
|
تو و جان گرفتن، من و جان فشانی
|
بکش خنجر کین به جان فروغی
|
|
به طوری که خواهی، به طرزی که دانی
|