چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
|
|
چنین بهار نیاید به هیچ بستانی
|
شکست و بست، دل و دست شه سواران را
|
|
چنین سوار نیاید به هیچ میدانی
|
هنوز بر سر من زین شراب مستیهاست
|
|
چنین قدح نکشیدم به هیچ دورانی
|
متاع مهر و وفا را نمیخرند به هیچ
|
|
چنین متاع ندیدم به هیچ دکانی
|
دل شکستهی ما را نمیتوان بستن
|
|
مگر به تار سر زلف عنبرافشانی
|
چگونه جمع کنم این دل پریشان را
|
|
گرم مدد نکند طرهی پریشانی
|
کنون به چارهی رنجور خویش کوشش کن
|
|
نه آن زمان که بکوشی و چاره نتوانی
|
به ابروان ز تکبر هزار چنین زدهای
|
|
مگر که حاجب قصر جلال خاقانی
|
ستوده ناصردین شه نصیر دولت و دین
|
|
که چشم چرخ شبیهش ندیده سلطانی
|
قدر ورای هوایش نخوانده طوماری
|
|
قضا خلاف رضایش نداده فرمانی
|
فروغی از نظر پادشاه روی زمین
|
|
بر آسمان سخن آفتاب تابانی
|