این چه دامی است که از سنبل مشکین داری
|
|
که به هر حلقهی آن صد دل مسکین داری
|
همه را نیش محبت زدهای بر دل ریش
|
|
این چه نوشی است که در چشمهی نوشین داری
|
خون بها از تو همین بس که ز خون دل من
|
|
دست رنگین و کف پای نگارین داری
|
عرقت خوشهی پروین و رخت خرمن ماه
|
|
وه که بر خرمن مه خوشهی پروین داری
|
همه صاحب نظران بر سر راهت جمعند
|
|
خیز و بخرام اگر قصد دل و دین داری
|
به چمن گر نچمی بهر تماشا نه عجب
|
|
گر خط و عارض خود سبزه و نسرین داری
|
من اگر سنگ تو بر سینه زنم عیب مکن
|
|
زان که در سینهی سیمین دل سنگین داری
|
از شکرپاشی کلک تو فروغی پیداست
|
|
که به خاطر هوس آن لب شیرین داری
|