مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
|
|
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
|
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
|
|
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
|
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
|
|
شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی
|
تن به هر بلایی آنجا که مبتلایی
|
|
سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی
|
دستی که دادی آخر از دست من کشیدی
|
|
عهدی که بستی آخر در انجمن شکستی
|
گر علم دوستی را تعلیم میگرفتی
|
|
پیوند دوستان را هرگز نمیگسستی
|
درمان نمیپسندد هر دل که درد دادی
|
|
مرهم نمیپذیرد هر سینهای که خستی
|
بر آستان یارم برد آسمان غبارم
|
|
بالا گرفت کارم در منتهای پستی
|
دیدی دلا که آخر با صدهزار کوشش
|
|
از قید او نرستی وز بند او نجستی
|
گر دست من بگیرد پیر مغان عجب نیست
|
|
زیرا که من ندادم دستی به هیچ دستی
|
هشیاریت فروغی معلوم نیست گویا
|
|
مدهوش چشم ساقی مست می الستی
|