کسی که دامنش آلودهی شرابستی
|
|
دعای او به در دیر مستجابستی
|
به مستی از لب دردیکشی شنیدم دوش
|
|
که چاره همه دردی شراب نابستی
|
فغان که پرده ز کارم فکند پنجه عشق
|
|
هنوز چهره معشوق در حجابستی
|
نصیبم آن صف مژگان نشد به بیداری
|
|
هنوز طالع برگشتهام به خوابستی
|
شبی نظاره بدان شمع انجمن کردم
|
|
هنوز ز آتش دل دیدهام پرآبستی
|
به گریه گفتمش از رخ نقاب یک سو نه
|
|
به خنده گفت که خورشید در سحابستی
|
زکانه بوسه زند پای شه سواری را
|
|
که با تو از مدد بخت همرکابستی
|
به خاک ریختهای خون بیگناهان را
|
|
مگر به کیش تو خون ریختن ثوابستی
|
خوشا به حال شهیدی که در صف محشر
|
|
به خون ناحق او ناخنت خضابستی
|
حدیث قند نشاید بر دهان تو گفت
|
|
که در میانهی این هر دو شکر آبستی
|
فروغی از اثر پرتو محبت دوست
|
|
کمین تجلی من ماه و آفتابی
|