هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
|
|
هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی
|
شادیم ز فرخندگی بخت که ما را
|
|
فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی
|
ما خسته نشینیم و تو در چشمهی نوشی
|
|
ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی
|
از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست
|
|
ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی
|
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
|
|
فریاد که سرمایهی خون جگرستی
|
شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین
|
|
پیداست از این چشمه که در چشم ترستی
|
شاید اگر از عشق رخت شهرهی شهرم
|
|
زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی
|
نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر
|
|
کز چشم سیه فتنهی صاحب نظرستی
|
تا دیدهات آن زلف بناگوش ندیدهست
|
|
آسوده دل از گریهی شام و سحر ستی
|
افسوس که آن سرو خرامنده فروغی
|
|
عمری است گران مایه ولی در گذرستی
|