مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
|
|
هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین
|
خون ستم کشان را بر خود حلال کرده
|
|
خون خواریش نظر کن، طبع ستمگرش بین
|
با یک جهان صباحت چندین ملاحتش هست
|
|
اقلیم آن و این را یک جا مسخرش بین
|
گر سایبان سنبل بر فرق گل ندیدی
|
|
بر سر ز جعد مشکین چتر معنبرش بین
|
من از سیاه بختی آورده رو به دیوار
|
|
وان زلفکان زنگی بر روی انورش بین
|
با بخت سرنگونم الفت گرفته زلفش
|
|
افسون عشق بنگر، مار نگون سرش بین
|
تا قلب عاشقان را تسخیر خود نماید
|
|
از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین
|
گر شام تیره خواهی صبح دمیده بینی
|
|
از طرهی شب آسا تابنده منظرش بین
|
جان از جدایی او تسلیم کن فروغی
|
|
امروز اگر ندیدی فردای محشرش بین
|