شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن | آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن | |
از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر منه | دست از پی آزردنم در گردن مینا مکن | |
در بزم غیر ای بی وفا بهر خدا مگذار پا | ما را و خود را بیش از این آزرده و رسوا مکن | |
هردم به مجلس ای رقیب از یار دلجویی مجو | خاطر نگهداریش را خاطر نشان ما مکن | |
درد فروغی را وا تا کی به فردا افکنی | اندیشه از فردا بدار، امروز را فردا مکن |