ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
|
|
ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن
|
گفتی که بکش دامان از خاک در جانان
|
|
سر پیچم از این فرمان، فرمایش دیگر کن
|
خواهی نخوری یک جو خون از فلک کج رو
|
|
هم بنده ساقی شو، هم خدمت ساغر کن
|
ای از همه خوبان به، شکر کش و فرمان ده
|
|
هم پای به میدان نه، هم دست به خنجر کن
|
تو لعبت حوری وش، زان روی دلت دلکش
|
|
خط بر در جنت کش، خون در دل کوثر کن
|
با غمزهی غارتگر ترکانه درآ از در
|
|
هم خانه به یغما بر، هم شهر مسخر کن
|
تیر ستمت خوردم، بار المت بردم
|
|
یعنی ز غمت مردم، اندیشه ز داور کن
|
بت چون تو ندیدم من، سنگین دل و سیمین تن
|
|
یا بیخ مرا برکن، یا خاک مرا زر کن
|
ای کرده قدت بر پا هم فتنه و هم غوغا
|
|
برخیز و فروغی را آسوده ز محشر کن
|