از بس عرق شمر نشستهست به رویم
|
|
محروم ز نظارهی آن روی نکویم
|
چندی است که سودایی آن غالیه گیسو
|
|
عمری است که زنجیری آن سلسله مویم
|
دل گمشده بر خاک درش بس که فزون است
|
|
ترسم که نشان از دل گم گشته نجویم
|
آن ماه پری چهره گر از پرده درآید
|
|
مردم همه دانند که دیوانهی اویم
|
هر بزم که رندان خرابات نشینند
|
|
نه قابل جامم نه سزاوار سبویم
|
تا باد بهار از همه سو بوی گل آرد
|
|
من بر سر آنم که به جز باد نبویم
|
دور از لب پر شکر او خون جگر باد
|
|
هر باده که ریزند حریفان به گلویم
|
گفتن نبود قاعده عشق وگرنه
|
|
هم نکته طرازم من و هم قافیه گویم
|
این است اگر جلوه معشوق فروغی
|
|
در مرحله عشق نشاید که نپویم
|