به دیر و حرم، فارغ از کفر و دینم
|
|
نه در بند آنم، نه در قید اینم
|
بهشت آیتی از رخ دل فروزش
|
|
سقر شعلهای از دم آتشینم
|
من امروز در عالم عشق شاهم
|
|
سپاه بلا از یسار و یمینم
|
سلیمانیم داد لعل لب او
|
|
جهان شد سراسر به زیر نگینم
|
چنان اشک من ریخت بر آستانش
|
|
که پر شد ز گوهر همه آستینم
|
چنان مضطرب حالم از چین زلفش
|
|
که گاهی به ماچین و گاهی به چینم
|
نظر کن که با صد هزاران کرامت
|
|
گرفتار آن چشم سحرآفرینم
|
تو در خنده شیرین دور زمانی
|
|
من از گریه فرهاد روی زمینم
|
تو در حسن لیلای خرگه نشینی
|
|
من از عشق مجنون صحرانشینم
|
تو از غایت دلبری، بینظیری
|
|
من از دولت عاشقی، بیقرینم
|
من ار سخت بستم کمر را به مهرت
|
|
تو هم تنگ بستی میان را به کینم
|
رسانید عشقم به جایی فروغی
|
|
که فارغ ز سودای شک و یقینم
|