چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
|
|
یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم
|
گر خنجر مردافکنت از هم ببرد خنجرم
|
|
کی میتوان از دامنت دست طمع ببریدنم
|
امروز دادم را بده، امشب به فریادم برس
|
|
زیرا که فردای جزا مشکل توانی دیدنم
|
در آب و در آتش مرا تو میدهی جنبش مرا
|
|
ور نه کجا ممکن شود از جای خود جنبیدنم
|
تا در غمت گریان شدم هم شاد و هم خندان شدم
|
|
این گریهی مستانه شد سرمایهی خندیدنم
|
تا پستهات را دیدهام حرف کسی نشنیدهام
|
|
یعنی سراسر بسته شد گوش سخن بشنیدنم
|
تا خیمه زد گل در چمن حسرت نصیبی کو چو من
|
|
نه بهره از شاخ سمن، نه قسمت از گل چیدنم
|
بیدادگر صیاد من نشنید چندان داد من
|
|
تا خود برفت از یاد من کیفیت نالیدنم
|
من طایر آزادهام در دام خاک افتادهام
|
|
باید که بر بام فلک زین خاک دان پریدنم
|
گفتم ز شوق بوسهات تا کی رسد جانم به لب
|
|
گفتا بسی جان بر لب است از خواهش بوسیدنم
|
تا شد فروغی طبع من مدحت گر شاه زمن
|
|
شد شهره در هر انجمن وضع ثنا سنجیدنم
|
شه ناصرالدین کز کرم وقتی که میبخشد درم
|
|
گوید به معدن شد ستم از دست زر بخشیدنم
|