از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
|
|
وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم
|
دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق
|
|
توفان نمونهای بود از چشم پر نمم
|
یک جا خراب بادهی آن چشم پر خمار
|
|
یک سو اسیر حلقهی آن زلف پر خمم
|
نومید من که در قدم یار، بینصیب
|
|
محروم من که در حرم دوست محرمم
|
او گر به حسن در همه گیتی مسلم است
|
|
من هم به خیل سوختگان آتشین دمم
|
با خاک مقدم تو چه منت ز افسرم
|
|
با لعل دلکش تو چه حاجت به خاتمم
|
از تیر غمزهی تو جگر خون و سینه چاک
|
|
وز تار طرهی تو دگرگون و درهمم
|
تا لشکر خطت پی خونم کشید تیغ
|
|
سر کردهی مصیبت و سر خیل ماتمم
|
تا دست من به خاتم لعلت رسیدهاست
|
|
منت خدای را که سلیمان عالمم
|
در من ببین جمال خود ای آفتاب چهر
|
|
کز صیقل خیال تو آیینهی جمم
|
پیوند دوستداری من سست کی شود
|
|
سختم بکش که بر سر پیمان محکمم
|
تا جان پاک در قدمت کردهام نثار
|
|
در کوی عشق بر همه پاکان مقدمم
|
تا بر لبم گذشته فروغی ثنای شاه
|
|
ایمن ز هر ملالم و فارغ ز هر غمم
|
تاج سر ملوک محمد شه دلیر
|
|
کز روزگار دولت او شاد و خرمم
|