عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم
|
|
که سر زلف زره ساز تو شد زنجیرم
|
خنده زد لعل تو بر گریهی شورانگیزم
|
|
طعنه زد جزع تو بر نالهی بیتاثیرم
|
روزگاری است که پیوسته بدان ابرویم
|
|
دیرگاهی است که سر داده بدین شمشیرم
|
عشق برخاست که من آتش عالم سوزم
|
|
حسن بنشست که من فتنهی عالم گیرم
|
یک سر موی من از دوست نبینی خالی
|
|
هر کجا خامهی نقاش کشد تصویرم
|
دست من دامن ساقی زدم از بخت جوان
|
|
تا نگویند که در بادهکشی بیپیرم
|
خم زنار من آن زلف چلیپا نشود
|
|
تا که هفتاد و دو ملت نکند تکفیرم
|
به خرابی خوشم امروز که فردا ز کرم
|
|
همت پیر خرابات کند تعمیرم
|
آه اگر خواجهی من بندهنوازی نکند
|
|
که ز سر تابه قدم صاحب صد تقصیرم
|
بخت برگشته به امداد من از جا برخاست
|
|
که ز مژگان تو آمادهی چندین تیرم
|
آهوی چشم کمان دار تو نخجیرم ساخت
|
|
من که شیران جهانند کمین نخجیرم
|
گر فروغی ز دهان قند ببارم نه عجب
|
|
که به یاد شکرش طوطی خوش تقریرم
|