یک باره گر از سبحه در انکار نبودم
|
|
از زلف بتان صاحب زنار نبودم
|
تا رطل گران از کف ساقی نگرفتم
|
|
سرمست و سبک روح و سبک بار نبودم
|
روزی ز قضا قسمت من خون جگر بود
|
|
کز صومعه در خانهی خمار نبودم
|
بر مست غم دور فلک دست ندارد
|
|
ای کاش در این غمکده هشیار نبودم
|
سرمایهی سودا اگر این زلف نبودی
|
|
سودازده در هر سر بازار نبودم
|
وقتی که شدم با خبر از سر دهانش
|
|
از هستی خود هیچ خبردار نبودم
|
در خواب نیاید گرم آن ماه، عجب نیست
|
|
کاندر خور این دولت بیدار نبودم
|
از روی تو کی شد که بر آتش ننشستم
|
|
وز نور تو کی بود که در نار نبودم
|
می رفت فروغی ز سر کویت و میگفت
|
|
کز دست دل ای کاش چنین زار نبودم
|