تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
|
|
جمع نخواهد شدن حال پریشان دل
|
شوق تو در هم شکست پنجهی شاهین صبر
|
|
عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل
|
هم خط نوخیز تو سبزه گلزار جان
|
|
هم لب جان بخش تو چشمهی حیوان دل
|
کار من آمد به جان از ستم پاسبان
|
|
رفتم از آن آستان جان تو و جان دل
|
چاره هر درد را خلق به درمان کنند
|
|
درد تو را کرده عشق مایهی درمان دل
|
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی
|
|
کردن صبر از رخت کی شود امکان دل
|
دل به تو بربست عهد، کز سر جان بگذرد
|
|
جان گران مایه رفت بر سر پیمان دل
|
در طلب چشم تو دور به آخر رسید
|
|
آه که آن هم نشد حاصل دوران دل
|
رشتهی عقلم گسیخت بر سر سودای عشق
|
|
گوهر اشکم بریخت بر در دکان دل
|
سوزن فکرت شکست، رشتهی طاقت گسیخت
|
|
بس که ز نو دوختم چاک گریبان دل
|
عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نیافت
|
|
گر تو مراد ولی وای ز حرمان دل
|