شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
|
|
چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش
|
یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش
|
|
یکی دویده به دنبال چشم آهویش
|
یکی سپرده تن سخت را به هجرانش
|
|
یکی نهاده سر بخت را بر ایوانش
|
یکی به غایت حسرت ز لعل میگونش
|
|
یکی به عالم حیرت ز روی نیکویش
|
یکی به حال پریشان ز موی پیچانش
|
|
یکی بر آتش سوزان ز تابش رویش
|
به یک تجلی رخسار او جهان میسوخت
|
|
اگر حجاب نمیشد نقاب گیسویش
|
من از عدم به همین مژده آمدم به وجود
|
|
که هم بمیرم و هم زنده گردم از بویش
|
فغان که تا خط سبز از رخش هویدا شد
|
|
گریختند حریفان سفله از کویش
|
چه کامی از لب شیرین رسید خسرو را
|
|
که پارهی جگرش پاره کرد پهلویش
|
به غیر شاه فروغی کسی نمیبینم
|
|
که داد من بستاند ز خال هندویش
|
جهان گشای عدوبند ناصرالدین شاه
|
|
که آسمان همه دم بوسه زد به بازویش
|