گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید
|
|
مرد باید نزند دست به کاری که نباید
|
چون بگیرند پراکنده دلان زلف بتان را
|
|
من سر زلف تو گیرم، اگر از دست برآید
|
گر گذارش به سر زلف دوتای تو نیفتد
|
|
کاروان سحر از هر طرفی مشک نساید
|
گر بدین پستهی خندان گذری در شکرستان
|
|
پس از این طوطی خوش لهجه، شکر هیچ نخاید
|
گر گشاید گره از کار فرو بستهی دلها
|
|
شانهگر زلف گرهگیر تو از هم نگشاید
|
من به جز روی دلآرای تو آیینه ندیدم
|
|
که ز آیینهی دل گرد کدورت بزداید
|
ترسم این باده که دور از لب میگون تو خوردم
|
|
مستیم هیچ نبخشاید و شادی نفزاید
|
پیشهی من شده در میکدهها شیشه کشیدن
|
|
تا از این پیشه چه پیش آید و این شیشه چه زاید
|
هر چه معشوق کند عین عنایت بود اما
|
|
بیش ازین جور به عشاق جگر خسته نشاید
|
شادباش ار دهدت وعدهی دیدار به محشر
|
|
در سر وعده اگر وعدهی دیگر ننماید
|
لایق بزم شهنشه نشود بزم فروغی
|
|
تا ز سودای غزالان غزلی خوش نسراید
|
ناصردین شه منصور که در معرکه، تیغش
|
|
جان دشمن بستاند، سر اعداد برباید
|