ای خنده تو راهزن کاروان قند
|
|
ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند
|
برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند
|
|
از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند
|
مردم سپند بر سر آتش نهند و تو
|
|
آتش زدی به عالم از آن خال چون سپند
|
ماهی ندیدهام چو تو در چارسوی حسن
|
|
خودرای و خودنما، خودآرای خودپسند
|
بالا گرفت آه من از شمع قد تو
|
|
چون شعلهای که از سر آتش شود بلند
|
من مو به مو جراحت و جعد تو مشک بو
|
|
تو سر به سر ملاحت من خسته گزند
|
چشم از فراق روی تو در گریه تا به کی
|
|
دل ز اشتیاق موی تو در مویه تا به چند
|
عشاق را کشیدهای از زلف چین به چین
|
|
آفاق را گرفتهای از خم به خم کمند
|
جمعی اسیر آن سر زلفین تاب دار
|
|
شهری شهید آن خم ابروی تیغ بند
|
بیرون نمیرود غم لیلی به هیچ روی
|
|
عاقل نمیشود دل مجنون به هیچ بند
|
بر آن دو زلف دست فروغی نمیرسد
|
|
بی همت بلند خداوند هوشمند
|