خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا | ای جلال تو به انواع هنر ارزانی | |
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد | صیت مسعودی و آوازهی شه سلطانی | |
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم | این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی | |
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر | همه بربود به یک دم فلک چوگانی | |
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر | گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی | |
بسته بر آخور او استر من جو میخورد | تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی | |
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست | تو بفرمای که در فهم نداری ثانی |