زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند
|
|
این دو بلای سیاه ولولهی عالمند
|
حلقه به گوشان شوق با المش خوش دلند
|
|
خانه به دوشان عشق با ستمش خرمند
|
راهروان صفا از همه دل واقفند
|
|
کارکنان خدا در همه جا محرمند
|
خاطر آزادگان بند کم و بیش نیست
|
|
مردم کوته نظر در غم بیش و کمند
|
عشق و سلامت مجو، زان که اسیران او
|
|
کشتهی تیغ بلا، غرقهی بحر غمند
|
چون سحری سر کنند از لب جان بخش او
|
|
بر تن دل مردگان روح دگر دردمند
|
اهل خرابات را خوار مبین کاین گروه
|
|
مالک آب حیات صاحب جام جمند
|
آیت پیغمبری داده بتان را خدا
|
|
زان که همه در جمال یوسف عیسی دمند
|
من به جنون خوش دلم زان که پری پیکران
|
|
شیفته را هم نشین سوخته را مرهمند
|
قتل فروغی خوش است زان که همه مهوشان
|
|
در سر این ماجرا کارنمای همند
|