تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
|
|
هر جا که دلی بود به امداد من آمد
|
سودای سر زلف کمندافکن ساقی
|
|
سیلی است که در کندن بنیاد من آمد
|
هر سیل که برخاست ز کهسار محبت
|
|
اول به در خانهی آباد من آمد
|
هر جا که بیان کرد کسی قصهی یوسف
|
|
حال دل گم گشته خود یاد من آمد
|
هر شب که فلک زان مه بی مهر سخن گفت
|
|
یک شهر به فریاد ز فریاد من آمد
|
زلفش به عدم گر کشدم هیچ غمی نیست
|
|
کاین سلسله سرمایهی ایجاد من آمد
|
از چنگل شاهین اجل باک ندارد
|
|
هر صید که در پنجهی صیاد من آمد
|
پیداست که از آب بقا خضر ندیدهست
|
|
آن فیض که از خنجر جلاد من آمد
|
فریاد که داد از ستمش مینتوان زد
|
|
بیدادگری کز پی بیداد من آمد
|
یک آدم عاقل نتوان یافت فروغی
|
|
شهری که در آن شوخ پری زاد من آمد
|