هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
|
|
جای رحم است بر او گر همه کافر باشد
|
قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را
|
|
باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد
|
گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست
|
|
با دماغی که از آن طره معطر باشد
|
من ندانم که لب از وصف لبش بربندم
|
|
سخن قند همان به که مکرر باشد
|
مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخیزد
|
|
وعده وصلش اگر در صف محشر باشد
|
پر کند سیل سرشکم ز میان بنیادش
|
|
گر میان من و او سد سکندر باشد
|
خم آن طرهی مشکین و دل مسکینم
|
|
مثل شهپر شاهین و کبوتر باشد
|
واقف از حال پراکندهدلان دانی کیست
|
|
دل جمعی که در آن جعد معنبر باشد
|
گر تو در مجلس فردوس نباشی ساقی
|
|
می ننوشم اگر از چشمهی کوثر باشد
|
در ره عشق اگر بخت فروغی این است
|
|
یار باید که جفاکار و ستمگر باشد
|