ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

گو خصم از باب صفا از سحر سازد مارها تا دست موسی از عصا خون خواره ثعبان پرورد
همت مجو از هر خسی، در فقر جویا شو بسی درویش می‌باید کسی کز سیر سلطان پرورد
پیری فروغی سوی من دارد نظر در انجمن کز یک فروغ خویشتن صد مهر رخشان پرورد
شاه جوان مردان علی در خفی، هم در جلی آن کز جمال منجلی خورشید تابان پرورد