غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
|
|
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد
|
مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را
|
|
که از زلف رسای او به کف مستمسکی دارد
|
حدیث بردباری را بپرس از عاشق صادق
|
|
که بر دل حسرت بسیار و طاقت اندکی دارد
|
دم از دانش مزن با دانه خال نکورویان
|
|
که از هر حلقهدام عشق مرغ زیرکی دارد
|
به حرمت بوسه باید داد خاک صید گاهی را
|
|
که صیادش هزاران بسمل از هر ناوکی دارد
|
فقیه و چشمهی کوثر، من و لعل لب ساقی
|
|
به قدر خویشتن هر کس که بینی مدرکی دارد
|
هوای دل عنانم میکشد هر دم نمیدانی
|
|
که از هر گوشه صید افکن سوار خانگی دارد
|
یقین شد جان سپاریهای من بر خویش این گونه
|
|
هنوز آن صورت زیبا در این معنی شکی دارد
|
فروغی را بجز مردن علاجی نیست دور از او
|
|
که داغ اندرون سوزی و درد مهلکی دارد
|