کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد
|
|
که اعتکاف به سر منزل رضا دارد
|
مریض شوق کی اندیشهی دوا دارد
|
|
شهید عشق کجا فکر خون بها دارد
|
به دور لعل میآلود دوست دانستم
|
|
که باده این همه کیفیت از کجا دارد
|
ز خاک میکده در عین بی خودی دیدم
|
|
همان خواص که سرچشمهی بقا دارد
|
من و صراحی من بعد ازین و نغمهی نی
|
|
که هم نشینی صافیدلان صفا دارد
|
سزای آن که زدم لاف عاشقی همه عمر
|
|
اگر که تیغ زنندم به فرق جا دارد
|
حکایت غم جانان بپرس از دل من
|
|
که آشنا خبر از حال آشنا دارد
|
مرا دلی است که از درد عشق رنجور است
|
|
ترا لبی است که سرمایهی شفا دارد
|
یکی ز جمع پراکندگان عشق منم
|
|
که عقده بر دل از آن جعد مشکسا دارد
|
یکی ز خیل ستم پیشگان حسن تویی
|
|
که نامرادی عشاق را روا دارد
|
به راه عشق بنازم دل فروغی را
|
|
که با وجود جفایت سر وفا دارد
|