عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
|
|
دامن مکش از دستم، دست من و دامانت
|
حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت
|
|
غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت
|
بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت
|
|
بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت
|
بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت
|
|
بس دیده که گریان است از غنچهی خندانت
|
همخون خریداران پیرایهی بازارت
|
|
هم جای طلب کاران پیرامن دکانت
|
از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت
|
|
وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت
|
امید نظربازان از چشم سیه مستت
|
|
تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت
|
دیباچهی زیبایی رخسار دلآرایت
|
|
مجموعهی دلبندی گیسوی پریشانت
|
خون همه در مستی خوردی به زبر دستی
|
|
دست همه بربستی گرد سر دستانت
|
آن روز قیامت را بر پای کند ایزد
|
|
کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت
|
الهام توان گفتن اشعار فروغی را
|
|
تا چشم وی افتادهست بر لعل سخن دانت
|