یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
|
|
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت
|
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد
|
|
نوک مژگان را به خون آب جگر خواهم گرفت
|
نعرهها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد
|
|
شعلهها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
|
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم کشید
|
|
آرزویم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
|
یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن
|
|
یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت
|
یا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاد
|
|
یا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
|
یا به پایش نقد جان بیگفتگو خواهم فشاند
|
|
یا ز دستش آستین بر چشم تر خواهم گرفت
|
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
|
|
یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
|
یا لبانش را ز لب همچون شکر خواهم مکید
|
|
یا میانش را به بر همچون کمر خواهم گرفت
|
گر نخواهد داد من امروز داد آن شاه حسن
|
|
دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
|
بر سرم قاتل اگر بار دگر خواهد گذشت
|
|
زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت
|
باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند
|
|
کام چندین ساله را از یک نظر خواهم گرفت
|
با سر و پای مرا در خاک و خون خواهد کشید
|
|
یا به رو دوش ورا در سیم و زر خواهم گرفت
|
گر فروغی ماه من برقع ز رو خواهد فکند
|
|
صد هزاران عیب بر شمس و قمر خواهم گرفت
|