کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
|
|
بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است
|
من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست
|
|
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است
|
به تلخکامی عشاق تنگدل رحمی
|
|
تو را که تنگ شکر در دهان شیرین است
|
ز می کشان تهی کاسه، من دریغ مدار
|
|
کنون که بادهی عیشت به جام زرین است
|
ز تاب آتش می چون عرق کند رویت
|
|
گمان برند که بر قرص ماه پروین است
|
شب گذشته کجا بودهای که چشمانت
|
|
هنوز مست و خراب از شراب دوشین است
|
ز اشک نیم شبی سرخ شد رخ زردم
|
|
ببین ز عشق تو کارم چگونه رنگین است
|
مسافر از سر کویت کجا توانم شد
|
|
که بند پای من آن زلف عنبرآگین است
|
سپهر سفله نهاد از ره ستم تا کی
|
|
به هر که مهر تو ورزید بر سر کین است
|
بهای خون شهیدی نمیتوان دادن
|
|
که پنجههای تو از خون او نگارین است
|
علیالصباح که بینم رخ تو پندارم
|
|
که صبح سلطنت شاه ناصرالدین است
|
شهی که حرف دعایش چو بر زیان گذرد
|
|
لب فرشتهی رحمت به ذکر آمین است
|
بدین طمع که شود قابل سواری شاه
|
|
سمند سرکش گردون همیشه در زین است
|
فروغی از غزلش بوی مشک میآید
|
|
مگر که همنفس آن غزال مشکین است
|