قاعدهی قد تو فتنه به پا کردن است
|
|
مشغلهی زلف تو بستن و واکردن است
|
خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است
|
|
فرخی صبح عید با تو صفا کردن است
|
هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر
|
|
منزلش اول قدم رو به قفا کردن است
|
چون نکند چشم تو چارهی دلخستگان
|
|
زان که قرار طبیب خسته دوا کردن است
|
عشق تو آزاد کرد از همه قیدی مرا
|
|
زان که سلوک ملوک، بسته رها کردن است
|
وعدهی قتل مرا هیچ نکردی خلاف
|
|
زان که طریق وفا، وعده وفا کردن است
|
شاید اگر چشم تو میکشدم بیخطا
|
|
شیوهی ترک ختن عین خطا کردن است
|
بوسه پس از می بده، کام دلم هی بده
|
|
زان که شعار لبت کامروا کردن است
|
من به دعا کردهام مدعیان را هلاک
|
|
زان که خواص دعا دفع بلا کردن است
|
روشنی چشم من روی نکو دیدن است
|
|
مصلحت کار من کار به جا کردن است
|
بندهی تقصیرکار بند خطاکاری است
|
|
خواجهی صاحب کرم فکر عطا کردن است
|
وادی بیانتها راه طلب رفتن است
|
|
دولت بیمنتها یاد خداکردن است
|
قاصد فرخندهپی از در جانان رسید
|
|
جان گرانمایه را وقت فدا کردن است
|
شغل فروغی ز شاه دامن زر بردن است
|
|
کار مه از آفتاب کسب ضیا کردن است
|
ناصردین شاه را دان که به هر بامداد
|
|
بر گهرش آفتاب گرم دعا کردن است
|