ترک چشمش که مست و مخمور است
|
|
خون ما گر بریخت معذور است
|
کوی معشوق عرصهی محشر
|
|
بانگ عشاق نغمهی صور است
|
خسرو عشق چون به قهر آید
|
|
صبر مغلوب و عقل مقهور است
|
همه از زورمند در حذرند
|
|
من ز سرپنجهای که بیزور است
|
با وجود بلای عشق خوشم
|
|
که ز بالای او بلا دور است
|
برنیاید به صد هزاران جان
|
|
از دهان تو آن چه منظور است
|
گر به شیرین لب تو جان ندهم
|
|
چه کنم با سری که پر شور است
|
من و بختی که مایهی ظلمت
|
|
تو و رویی که چشمهی نور است
|
می فروش از لب تو وام گرفت
|
|
نشنهای که آن در آب انگور است
|
داستان فروغی و رخ دوست
|
|
نقل موسی و آتش طور است
|