تا خانهی تقدیر بساط چمن آراست
|
|
نشنید کس از سروقدان یک سخن راست
|
هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار
|
|
هر سو نگری روی وی از پرده هویداست
|
ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید
|
|
ماییم و نگاری که نه زیر است و نه بالاست
|
ماییم و نشاطی که نه پیدا و نه پنهان
|
|
ماییم و بساطی که نه جام است و نه میناست
|
در پردهی تحقیق نه نور است و نه ظلمت
|
|
در عالم توحید نه امروز و نه فرداست
|
در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است
|
|
نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست
|
چشم من دل سوخته سرچشمهی خون شد
|
|
کاش آن رخ رخشنده نه میدید و نه میخواست
|
هم با سگ کوی تو شهان را دل الفت
|
|
هم با خم موی تو جهان را سر سوداست
|
هم شیفتهی حسن تو صد واله بی دل
|
|
هم سوختهی عشق تو صد عاشق شیداست
|
هم نسخهی لطف از تن سیمین تو ظاهر
|
|
هم آیت جور از دل سنگین تو پیداست
|
المنة لله که همه بزم فروغی
|
|
دلبند و دلآویز و دلآرام و دلآراست
|