جستیم راه میکده و خانقاه را
|
|
لیکن به سوی دوست نجستیم راه را
|
تا کی کشیم خرقهی تزویر را به دوش
|
|
نتوان کشیدن این همه بار گناه را
|
کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین
|
|
زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را
|
بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق
|
|
دیدند راه را و ندیدند چاه را
|
هر جا که آن سوار پری چهره بگذرد
|
|
نتوان نگاهداشت عنان نگاه را
|
دانی که عاشقان ز چه در خون طپیدهاند
|
|
بینی گر آن کرشمه بیگاه وگاه را
|
زین آرزو که با تو صبوحی توان زدن
|
|
بر هم زدیم خواب خوش صبحگاه را
|
دور از رخ تو گریه مجالی نمیدهد
|
|
کز تنگنای سینه برآریم آه را
|
اول ز آستان توام راند پاسبان
|
|
آخر پناه داد من بیپناه را
|
اهل نظر ز عارض و زلف تو کردهاند
|
|
تفسیر صبح روشن و شام سیاه را
|
دیگر نظر نکرد فروغی به آفتاب
|
|
تادید فر طلعت ظل الله را
|
شمس الملوک ناصر الدین شه که تیغ او
|
|
از هم شکافت مغفر چندین سپاه را
|
آن آسمان همت و خورشید معدلت
|
|
کز دل شنید نالهی هر دادخواه را
|
یا رب به حق قائم آل محمدی
|
|
دائم بدار دولت این پادشاه را
|