نگارم گر به چین با طرهی پرچین شود پیدا
|
|
ز چین طرهی او فتنهها در چین شود پیدا
|
کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع
|
|
کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا
|
هر آن دل را که با زلف دلآویزش بود الفت
|
|
کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا
|
صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند
|
|
که از هر حلقهاش چندین دل مسکین شود پیدا
|
شکار خویشتن سازد همه شیران عالم را
|
|
گر از صحرای چین آن آهوی مشکین شود پیدا
|
کجا فرهاد خواهد زنده شد از شورش محشر
|
|
مگر شیرین به خاکش با لب شیرین شود پیدا
|
من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد
|
|
که ترسم رخنهها در قصر حورالعین شود پیدا
|
نشاید توبه کرد از میپرستی خاصه در بزمی
|
|
که ترک ساده با جام می رنگین شود پیدا
|
نخواهد در صف محشر شهیدی خونبهایش را
|
|
اگر از آستین آن ساعد سیمین شود پیدا
|
دلم در سینه میلرزد ز چین زلف او آری
|
|
کبوتر میطپد هر چا پر شاهین شود پیدا
|
به غیر از روی او زیر عرق هرگز ندیدستم
|
|
که خورشید از میان خوشهی پروین شود پیدا
|
چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود
|
|
که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا
|
سزد گر در بپاشد لعل او هر گه که در گیتی
|
|
ز صلب ناصرالدین شه، معین الدین شود پیدا
|
بلند اختر شهنشاهی که بهر جشن او هر شب
|
|
مهی از پردهی گردون به صد آیین شود پیدا
|
فروغی از دعای پادشه فارغ نباید شد
|
|
دعا کن کز لب روح الامین آمین شود پیدا
|