هر روز بود تو را جفایی نو نو | تا جامهی صبر من بدرد جو جو | |
یک ذره ز نیکیت ندیدم همه عمر | بیرحم کسی تو آزمودم، رو رو |
□
چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو | میلم به می است و رطل مرد افکن تو | |
زین پس من و صحرای دل روشن تو | من چون تو و تو چون من و من بی من تو |
□
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه | دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه | |
کو صبر و چه دل کانکه دلش میگوئی | یک قطرهی خون است و هزار اندیشه |
□
صبح است شراب صبح پرتو در ده | زو هر جو جوهری است، جو جو در ده | |
گر پیر کهن کهن خورد، رو در ده | خاقانی نو رسیده را نو در ده |
□
خاقانی عمر گم شد، آوازش ده | دل هم به شکست میرود، سازش ده | |
جان را که تو راست از فلک عاریتی | منت مپذیر، عاریت بازش ده |
□
خاقانی را خون دل رز در ده | دل سوخته را خام روان پز در ده | |
آن آب دل افروز دل رز در ده | صافی شده را درد زبان گز در ده |
□
ای کرده ز نور رای تو دریوزه | از قرص منیر رای تو هر روزه | |
در زیر نگین جودت آورده فلک | هرچه آمده زیر خاتم فیروزه |
□
خاقانی و روی دل به دیوار سیاه | کز بام سپهر ملک بیرون شد ماه | |
در گشت فلک چو بخت برگشت از شاه | برگشت جهان چو شاه در گشت از گاه |
□
خواهی که شود دل تو چون آئینه | ده چیز برون کن از میان سینه | |
حرص و دغل و بخل و حرام و غیبت | بغض و حسد و کبر و ریا و کینه |
□
خاقانی را بیقلم کاتب شاه | انگشت شد انگشت و قلم ز آتش آه | |
هم بیقلمش کاتب گردون صد راه | بگریست قلموار به خوناب سیاه |